امام خوبی ها نبودنت داغی است برروی دلهایمان
دری بگشا ندایی سر بده که دیگر طاقت ماندن نیست
بنده ای ناچیز میخواند تورابه امید نیم نگاهی
شاید شب های تار دل تاریک کمی روشنی به خود بگیرند مانند دم دمهای سحر، یک باریکه نور از روشنی چشمانت صبح رابه دلم می آورد وپرده تاریکی کنار می رود
ظهورت رامیخواهم درقاب دلم تا مجنون شوم وسر به بیابانت دهم
شاید یعقوب وار کلبه ای بسازم در انتهای تنهایی بیابان
تا آنگاه که چشمانم به نور وجودت روشن شودوخنده ای مستانه سردهم به شوق وصال...، که حال سخت روز گاریست مولای من...
تاریخ : پنج شنبه 91/4/1 | 11:21 عصر | نویسنده : | نظرات ()